پایان نامه برای دریافت درجه کارشناسی ارشد (M.A)
گرایش: تحقیق ارتباطات اجتماعی
چکیده پایان نامه ( شامل خلاصه، اهداف، روش های اجرا و نتایج به دست آمده):
فیمینیسم یکی از پدیدههای معرفتی و اجتماعی عصر جدید است که با زمینههای تاریخی ویژه شکل گرفته، در سیر تکاملی خود در مغرب زمین و کشورهای اسلامی تاثیر بسیار داشته و عکس العملهای نظری و عملی متفاوتی را موجب شده است.
مطالعه این پدیده براساس گفتهها و نوشتههای مدعیان آن، برای پژوهشگران و اندیشمندان اسلامی ضروری مینماید.
در این مطالعه باید از زمینههای تاریخی، مبانی معرفتی و اجتماعی، جنبشهای اجتماعی و سیاسی آگاهی کافی داشت.
این مجموعه در پی آن است که گزارش واقعی و عملی از این پدیده نوظهور به دست داده، بدور از هر گونه داوری و قضاوت، مسائل مربوط به آن را به اجمال مورد مطالعه قرار دهد. از این رو گزیدهای از مقالات در زمینه تاریخچه، مبانی و تلقیهای رایج از فمینیسم با دیدگاههای سیاسی، اجتماعی و تا حدودی اسلامی بررسی شده است.
از بررسی تاریخچه این پدیده، به مکاتب مختلف در نگرش به فمینیسم پرداخته شده و در ادامه پس از نگاهی به پیدایش و روند شکل گیری این پدیده در ایران، با تحلیل محتوای دو مجله زنان و پیام زن به جایگاه اندیشه فمینیستی در نشریات زنان توجه نموده است. با امید به اینکه این مجموعه علاقمندان را مورد پسند و فایده قرار گیرد.
واژه های کلیدی :زنان، فمنیسم، غرب، ایران
تاریخچه مختصر تکوین نظریههای فمنیستی
اندیشمندان دوره روشنگری (اواخر قرن هفدهم تا اواخر قرن هیجدهم میلادی) تحت تاثیر اختراعات و اکتشافات جدید علمی و فلسفی، جهاننگری جدیدی را پایه گذاری کردند. کشفیات گالیله و به خصوص نیوتن هسته اصلی این برداشت جدید از نظام جهانی در این دوره بود. از دیدگاه جهاننگری نیوتن، نظم کائنات تحت تسلط یک رشته مقررات و قوانین ساده است که وجودشان از طریق فرمولهای ریاضی قابل اثبات و بررسی است.
تحت تاثیر چنین برداشتی، متفکران در زمینههای دیگر مانند سیاست و اخلاق نیز به دنبال کشف قوانین اصلی و بنیادی بودند زیرا که قوام این نظامها به قانونمند شدن آنها بستگی داشت. مثلا نظریه «حقوق طبیعی افراد» که اساس اعلامیه استقلال امریکا در سال 1776 میلادی و اعلامیه حقوق بشر فرانسه در سال 1789میلادی است. نتیجهای است از تاثیر جهان نگری نیوتنی در تفکر سیاسی دوره روشنگری.
این نگرش مکانیکی، دنیا را به گروه تعقلی و غیر تعقلی تقسیم میکند. دنیای عینی و آنچه که بر اساس خرد عمل می کند و قابل توضیح است، سازنده دنیای تعلقی است. آنچه به دنیای ذهنی، ارزشهای اخلاقی، نظریات زیبا شناسی و عواطف مربوط میشود دنیای غیر تعقلی را میسازند، که نسب به دنیای تعقلی، ثانوی محسوب می شود.
از دیدگاه اندیشمندان و بشر دوستان دوره روشنگری، زنان متعلق با این دنیای غیر تعقلی و ثانویهاند. بررسی نزدیک و دقیق آثار این دوران نشان می دهد که وقتی صبحت از اطلاق «حقوق طبیعی» به جامعه بشری میشد، منظور از این جامعه، مردان، به خصوص مردان صدر خانواده مالک بود و نه زنان و بردگان.
در بهار سال 1779، ابی گیل آدامز همسر جان آدامز رئیس جمهور وقت آمریکا و از سردمداران اعلامیه استقلال آمریکا، با صدور نامه معروفی با عنوان «خانم ها رابه خاطر داشته باشیم» به شوهرش خاطرنشان می کند، که «ضمن نگارش قوانین جدید و اعلامیه استقلال، خانم ها را فراموش نکنید و قدرت نامحدود در دست شوهرانشان قرار ندهید. اگر چنین شود، ما خانمها سر به شورش بر میداریم و خود را ملزوم به رعایت قوانینی نخواهیم دانست که در تدوین آنها حقی نداریم و نمیتوانیم نمایندهای در جمع تدوین کنندگان آن داشته باشیم.»1
در پی دریافت این نامه، جان آدامز در یادداشتی خطاب به جیمز سولیوان از دیگر دست اندرکاران نگارش جدید و اعلامیه استقلال که خواهان حق رای برای تمام دولت چه مالک و غیرمالک بودند، خاطرنشان میکند: «درست است که بنیاد اخلاقی دولت بر اساس رضایت مردم است، ولی اگر حق را به هر کسی بدهیم ،چه آنها که صاحب ملک هستند وچه آنهایی که ملکی ندارند،آنوقت، گروهای دیگرمانند زنان و جوانانی که پشیزی ارزش ندارند،خواهان حق رای خواهند شد. تمام تمایزات در جامعه از میان خواهد رفت و همه در یک رده قرار خواهند گرفت.»2 در مجموع آنچه در این دوره به نام حقوق طبیعی و بشری مطرح بوده، شامل زنان نمی شده است. اعلامیه استقلال امریکا همانند اعلامیه حقوق بشر فرانسه،هیچ حق وحقوقی برای زنان قائل نشد.پس از انتشار اعلامیه که به نام «حقوق مردان» بود با مخالفت زنان انقلابی فرانسه روبرو شدو خانم «اولیمپ دگونگ» از رهبران انقلابی پاریس و همرزمانش پس از انتشار اعلامیه جدیدی به نام «حقوق زنان » واعتراض به اعلامیه حقوق بشری که فقط حق را مختص مردان می دانست، به جرم ضد انقلابی بودن، سرشان را در زیر تیغه گیوتین از از دست می دهند.
حقوق دانی نظیر بلاک استون در اثر معروفش، «تفسیری بر اقتصاد انگلستان»متفکری نظیر جان لاک، درکتاب «استدلالی بر اقتصاد سیاسی» وامانوئل کانت در «مناسبات بین دو جنس»، عملا منکرهر گونه حق وحقوق قانونی برای زنان به خصوص بعد از ازدواج هستند.
جان استورات میل، از معدود متفکران این دوره است که فعالانه به همراه همسرش تایلور ،در راه استیفای حقوق زنان مبارزه می کند و با شرکت در گردهمایی ها و انتشار مقالات و بیانیه ها، بخصوص در مقاله معروفش به نام «تحت انقیاد در آوردن زنان» از موقعیت زن ستیزی جامعه و متفکران هم عنصر خود انتقاد می کند. در ژانویه 1792 میلادی، اولین کار اساسی در زمینه نظریه های معتقدین به اصالت خود زن به نام «استیفای حقوق زنان»، توسط مری ولستن کرافت در انگلستان منتشر می شود. ولستن کرافت، در هنگام انقلاب فرانسه به انتقلابیون می پیوندد. پس ازپیروی انقلاب کبیر،همانند دیگر روشنفکران انقلابی برای حفظ جان خود مجبور به فرار از فرانسه می شود و در بازگشت کتاب معروف خود را منتشر می کند. براساس نظریات مطرح شده در این کتاب، هیچ گونه تفاوت نژادی ،جنسی یا طیقاتی بین زنان ومردان وجود ندارد. تفاوت هایی که بین این دو گروه وجود دارد، زاییده محیط اجتماعی اوبا اصلاح جامعه این تفاوت ها ازمیان می روند. ولستن کرافت وسایر نظریه پردازان فمنیسم مانند ساراگریمکه(1792-1873)، فرانسیس رایت (1790-1852)،هاریت تیلور (1806-1873) و جا استوارت میل(1806-1873)، جملگی گروه فمنیست های لیبرال را تشکیل می دهند. پیام اصلی آنها است که تباهی روند جامعه پذیری مانع رشد قدرت فکری زنان شده است، در نتیجه آنها برده وار مانده اند و در زندگی هدفی غیر از«در خدمت مردان بودن» ندارند.از نظر این گروه ،زن ومرد ذاتا مشابه یکدیکرند. در نگاه فمنیست های لیبرال، تعقل فردی مهم تراز سنت ها و نهادهای مستقر در جامعه بود وآنها آموزش وپرورش، بخصوص تفکر انتقادی را مهم ترین وسیله برای دگر گونی و تعالی اجتماعی می دانستند. این گروه مانند دیگر دانشمندان عصر روشنگری، طرفدار نظریه«حقوق طبیعی» بودند.1
فرانسیس رایت، از رهبران رادیکال این گروه از فعالترین طرفداران لغو بردگی و بهبود وضع کارگران در امریکای شمالی بود.در سال۱۸۳۰ میلادی اولین اجتماع آرمانی، آزاد و مختلط را برای بردگان و دیگر شهروندان امریکایی ایجاد کرد. حرکت ها و نهضت های زنان در امریکا ارتباط نزدیک با نهضت های ضد برده داری داشت و عقیده تشکیل اولین کنفرانس جهانی برای دفاع از حقوق زنان در سال 1848 نشات گرفته ازکنفراتس جهانی ضدبرده داری (سال 1840 میلادی) در لندن بود. در این کنفرانس به زنان شرکت کننده اجازه داده نشدتا با دیگر شرکت کنندگان مرد در یک سالن جمع شوند.
دیگرفعالین لیبرال، نظیر گریمکه، میل وهاریت تیلور، با فعالیت ها و مبارزات خود، راه را برای به دست آوردن حقوق مساوی با مردان هموار کردند. اینان تبعیض های موجود در جامعه بر ضدزنان را استبداد میدانستند و چنین روندی را مانعی جدی برای پیشرفت تمدن انسانی می دانستند.
فعالیت ها و نظریه های این گروه در عین حال که راه را برای اصلاحات متعدد، به خصوص مسائل حقوقی، برای زنان باز کرد، بعضی مسائل اساسی را نادیده گرفت. فمنیست های این گروه با تقسیم دنیا به دو حوزه «خانگی» و «عمومی» از نقش و مسئولیت های زن در محیط خانه و نهاد ازدواج به شدت انتقاد کردند، بدون اینکه شق دیگری را به جای نهادهای سنتی ازدواج، مادری و مذهب پیشنهاد کرده باشند.
گروه بعد یعنی«فمنیست های فرهنگی »،بر خلاف گروه اول نه تنها به تفاوتهای ذاتی میان زنان و مردان معتقد بودند، بلکه بسیاری از صفات مشخصه وذاتی زنان را در برنامه ریزی راهبردی جهت بهبود وضع زنان، ازعوامل تعیین کننده در حقوق زنان اینها نه اصلاحات قانونی و تساوی امکانات در کلیه جنبه های تعلیم وتربیت، اجتماعی وسیاسی را برای زنان می خواستند، بلکه خواستار دگرگونیهای اساسی در کل جامعه و فرهنگ بودند. ازنظر این گروه، هدف فعالیت مدافعان حقوق زن فقط رهایی زن نیست، بلکه این فعالیتها وسیله ای است برای اصلاحات اجتماعی در جامعه ای که آرمانهای خشن مردسالاری و صفات ذاتی مردان آن را به تباهی کشیده است. هسته اصلی این طرز تفکر«مادر شاهی» رایج در قرن نوزدهم بود. مارگارت فولر، درسال۱۸۴۵با انتشار کتابش به نام«زن در قرن نوزدهم» این نهضت را پایه گذاری کرد.فولز،از پیروان فلسفه «تعالیگرایی» بود.در این مکتب فلسفی بر جنبههای شعوری و عاطفی دانش تاکید می شود و جهان نگری ارگانیکی که کاملا با دید مکانیکی دوره روشنگری تفاوت دارد، ارائه می شود. این دید فلسفی با تاکید بر فرد گرایی ، اعتقاد به پرورش استعدادها دارد.
مارگریت فولز،این مهفوم«خرد» را گسترش می دهد وبا تعمیم آن به زنان، آن ها رابه پرورش استعدادها و بر عهده گرفتن مسئولیت زندگی خود تشویق می کند. نظریه پردازان این گروه، ریشه استبداد حاکم بر زنان رادر وابستگی اخلاقی و اقتصادی آنها به مردها می دانند. از نظر این گروه جداییگرایی عامل به خود کفایی رسیدن زنان است. از طرف دیگر زنان صفات مشخصه ذاتی ومتمایز و برتر از صفات مردان دارند. با پرورش این صفات به طور جمعی نه تنها زندگی زنان، بلکه کل جامعه رو به بهبود خواهد گذاشت.
الیزابت کدی استانتون ،(۱۸۱۵-۱۹۰۲)در کتاب معروفش«انجیل زنان» کتاب مقدس را منشا اصلی استبداد حاکم بر زنان و دید زن ستیزی جامعه مسیحی می داند و برای اولین بار بطور علنی به نهاد مذهب حمله می کند. استانتون، با استنادبه نظریات متفکرینی مانند هنری مین در کتاب «قانون عهد عتیق» (۱۸۷۰) ولویی مورگان، در «جامعه عهد باستان» (۱۸۷۷)، جوامع مادر تباری عهد باستان در مقایسه با جوامع بعدی پدرسالاری، برتر و پدر سالاری را دوران جنگ وجباریت، رقابت و استثمارمی داند. وی جوامع مادر تباری عهد عتیق را دوران طلایی تمدن می داندکه در آن صلح و فراوانی در جامعه حاکم بوده است. عقاید افراطی این دوره منجر به تاسیس مجتمع های اشتراکی برای زنان در نقاط مختلف اروپا شد. فردریش انگلس که در کتاب معروفش «منشا خانواده، مالکیت خصوصی ودولت» (۱۸۸۴) مباحث چندی در مورد جوامع مادر تباری دارد، با این جمع ها و اداره کنندگانشان در تماس بوده وتجربیات آنها را بررسی کرده است.
این گروه، رهایی زنان را بدون تغییرات در بطن جامعه مرد سالاری امکان پذیر نمی دیدند. از این حیث به خانواده صورت رایج آن درجامعه مرد سالاری به عنوان یکی از مهمترین واحدهای اقتصادی حمله میکردند. به نهاد ازدواج نیز حمله می شد. پیشنهاد می کردند که زنان می بایست با یکدیگر در خانه های گروهی زندگی کنند واداره منزل ، نگاهداری وتربیت کودکان را بطور اشتراکی انجام دهند.
مبارزین مارکسیست، گروه بعدی نظریه پردازان فمنیستی را تشکیل می دهند نظریه های کارل مارکس در زمینه «از خود بیگانگی»، «وجدان طبقاتی»، «حقوق کارگران»، «جبرمادیگرایی»، «تقسیم نابخردانه کاراجتماعی» ومقالات فردریش انگلس در مورد منشاء سر کوب زن در جوامع بشری، اساس کار متفکران این گروه را شکل می بخشد. این میان، کتاب منشاء خانواده، مالکیت خصوصی و دولت که انگلیس آن را عمدتاً براساس یادداشتهای مارکس به رشته تحریر در آورد، مهمترین مرجع مارکسیستی مربوط به ستمگری اجتماعی، ریشه های تابعیت زنان، به صورت کالا در آمدن آنان و بالاخره کندوکاو در علل «شکست تاریخی و جهانی جنس زن» به شمار می آید.
در چارچوب این نظریه، زنان در واحد خانواده، به عنوان کارگر (خدمتکار)، تحت نظام نظارت جنسی و ناعادلانه قرار دارند و ایئولوژی حاکم بر جامعه (ایدئولوژی مرد سالاری جامعه سرمایه داری) آنان را مانند کارگران به استثمار، تبدیل به کالا شدن از خود بیگانگی، سوق می دهد.
نظام بهره کشی (استثمار نیروی کار) ساختارهای پیچیده تسلط، (روابط ناعادلانه طبقاتی، مرد سالاری، سوداگری، از خودبیگانگی، جنگ، خشونت، نا برابری، دیکتاتوری و...) را به وجود می آورد و نهاد خانواده، منعکس کننده بی عدالتیهای موجود چنین جامعه ای است. فمنیست های مارکسیست معتقدند: در مسیر عبور از استبداد و مرد سالاری ، زنان باید شعور و وجدان اجتماعی و اشتراکی خاص خود را به وجود آورند و خویش را از قید وجدان جعلی- که زاییده ایدئولوژی مردسالاری جامعه سرمایه داری است - رها سازند.
ازآنجا که در نظریه این گروه، خانواده اولین نهاد جامعه است که «تقسیم نابرابر کار اجتماعی» در آن صورت می گیرد و تبدیل زن به کالا در جامعه مرد سالار، مستقیماً ازبطن این نهاد (خانواده) آغاز می شود، روابط خانوادگی موجود در جامعه سرمایه داری، آماج حمله مستقیم قرار می گیرد. انگلس، مارگس و دیگر نظریه پردازان این گروه، حذف خانواده به صورت رایج آن (حذف خانواده به صورت کوچکترین واحد اقتصادی جامعه ) را مطرح کرده وایجاد موسسات اشتراکی را پیشنهاد می کنند که در آن، مجموعه کارهای خونه و نگهداری از کودکان، از وظلایف اجتماعی (زنان و هم مردان) به حساب می آید.
موج اول مبارزین مارکسیست، معتقد به اصالت حقوق زنان، نظیر: کلارازتکین، لنین، ورزالو کزامبورگ رهایی زنان و حل نهایی معضلات جامعه را فقط از طریق ایجاد جامعه ای کمونیستی که همگان در آن از مزایای اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی به یکسان بهره مند شوند، امکانپذیر می دانستند. موج های بعدی، زیر تاثیر نحلههای فکری دیگر خاصه فرانکفورت،از برخی مفاهیم مارکسیست های موج اول انتقاد کردند. گروه اخیر مباحث مفصلی در مورد نقش خانواده و اقتصاد خانگی در جامعه سرمایه داری مطرح کرده است و به این نتیجه رسیده که نهاد خانواده تنها فضایی در جامعه سرمایه درای است که درآن، به خاطر روابط شخصی، پیوند های عاطفی و وفا داری واعتماد بین افراد خانواده، ازخود بیگانگی به حداقل می رسد. به علاوه، نقش خانواده به عنوان یک واحد اقتصادی صرفاً «دارای ارزشی مصرفی» نیز مورد تردید قرار میگیرد زیرا خانواده مسئولیت تکثیر نسل رابه عهده دارد و تکثیر نسل یعنی تولید کارگر و چون کارگر تولید سرمایه است، می توان خانواده را دارای «ارزش اضافی» دانست. از طرف دیگر به این نگرش که: آزادی و وجود مستقل زنانه با پذیرش هویت اشتراکی به دست می آید، انتقاد بسیار شده است. به نظر نو مارکسیستها، این جایگزینی نه تنها مشکل از خود بیگانگی زنان را حل نمی کند بلکه به ابعاد آن نیز میافزاید. وانگهی زنان و کودکان علی رغم موقعیت مالی و اجتماعی، به هر طبقه ای که تعلق داشته باشند باز ممکن است آماج تهاجم وخشونت قرار بگیرند. تجربه تاریخی زنان عصر حاضر در کشورهای بلوک شرق و ثانوی بودن نقش آنان حتی در این کشورها نیز نشان داد که علی رغم وجود قوانین مترقی و دگرگونی انقلابی در«وجه تولید»، تغییرقابل ملاحظه ای در اندیشه و فرهنگ زن ستیزی این کشورها، ایجاد نکرده است. ازمیان گرایشات متعددی که در جبهه فمنیسم مارکسیستی قرار دارند، می توان به «فمنیسم سوسیالیستی» اشاره کرد. آمیزه ای از گسترده ترین سنت فمنیستی (یعنی تفکر فمنیستی مارکسیستی و نظریه های فمنیستی رادیکال)، بنیاد تفکر این گروه راتشکیل می دهد. درچارچوب این نظریه، ستمگری جنسی با تئوری ستم طبقانی در هم می آمیزد و از طریق این ادغام نظری، ابعاد وسیع تری از صورتهای ستمگری اجتماعی وسلطه، (نظام های ستمگری مبتنی بر جنسیت، طبقه، نژاد، سن، ملی و بین امللی...) آشکار می شود. ایزنشتاین (۱۹۷۹)، هارتمن(۱۹۷۹)، هاری ساک (۱۹۸۳)، دوروتی اسمیت(۱۹۷۹-۱۹۷۴)، مک کینان(۱۹۸۲) و سورد(۱۹۸۴) از نظریه پردازان گروه اخیر به شمار می آیند. نظریه پردازان «وجودگرا» گروه بعدی متفکران فمنیستی هستند. انتشار کتاب«جنس دوم» نوشته سیمون دوبوار در سال ۱۹۴۹ ،گستره نوینی در تکوین این نظریات، به وجود آورد.
ریشه فلسفه وجود گرایی که در آثار هگل نظیر «پدیدار شناسی روح» واثر هایدگر یعنی «بودن و زمان» مطرح گردیده است در کتاب «بودن ونبودن» ژان پل سارتر ،به اوج خود می رسد . ازنظرژان پل سارتر، «نفس» در دو شکل جداگانه «برای خود» و«در خود» وجود دارد که بعد اول اخلاق متمایل به حرکت به سوی آینده وتعالی گراست. دربعد دیگر «نفس» محتمل الوقوع، ثابت و درغایت بی اعتبار است.
سارتر، بعد اول را بودن و بعد دیگر راپوچی میداند. این بعد دوم همان نفس تثبیت است که امکان تغیر وخلاقیت ندارد و فاقد استعداد رشد است. وجود آن بستگی به نفس «برای خود» دارد. در این مکتب، داشتن امکان خلاقیت نفس اساس آزادی انسان است. از مفاهیم مهم دیگر فلسفه وجودگرایی که در نظریههای معتقدان به اصالت حقوق زن استفاده بسیار مهم شده است مفهوم «دگر» است.
«دگر» از نظر سارتر، مجموعه ای از«عقاید عمومی» است که شخص را در برمی گیرد و نمی گذارد انسان به صورت یک وجدان مستقل و معتبر برای خود عمل کند و در واقع قالبی است که شکل«نفس در خود» را معین می کند. سیمون دوبوار از این بینش فلسفی برای توضیح موقعیت سیاسی و فرهنگ زنان در جوامع مرد سالاری استفاده میکند. او معتقد است که فعلی، هویت زن نقش «دگر» بودن، از مهم ترین مقوله های بنیانی تفکر انسانی است. در جوامع مرد سالاری فعلی، هویت زن نقش «دگر»به خود می گیرد و برحسب دیدگاه های ذهنیت مذکر تعریف و تثبیت می شود.
در کشمکش میان «برای خود» و «در خود» زنان نقش «در خود» می گیرند وبه صورت شیء بازیچه مردان در می آیند و هویتشان توسط نفس «برای خود» یعنی مردان تثبیت وتعیین می شود.در حالی که انگیزه حرکت وخلاقیت «برای خود» را احساس می کنند، ولی در پایگاه «در خود»تثبیت شده اند. در نتیجه ،ذهنیت،بینش فرهنگی وجهان بینی زنانه، ترجمانی است ازنقشی که ذهنیت مردانه برای آن قالب ریزی کرده است. این امر عامل از خودبیگانگی زنان است.
از نظر سیمون دو بوار، طرد جهان بینی زنانه موجود عامل آزادی زنان است و راه را به سوی وجدان و خود آگاهی مستقل واصیل زنانه هموار می کند. او همچنین ازخصوصیات ویژه بدنی زنان و نقش های سنتی آنها انتقاد و آنها را عواملی می داند که اسارت زنان راتشدید می کند. سیمون دوبوار مانند هایدگر وسارتر، معتقد است که وظیفه هرکس به تعالی رساندن نفس خود است.
در این روند که ریشه آن رادر بینش فلسفی غرب به طور کلی و در تفکر فلسفی «فاوست» بالاخص میتوان مشاهده کرد، دگرگونی فعالانه دنیا عامل رستگاری کمال است. تحلیل های سیمون بووار، از شرایط فرهنگی وسیاسی زنان با استفاده از بینش «وجودگرایی» دستاوردهای بسیار مهمی برای نهضت های فمنیستی عصر حاضربه همراه داشته است، که مهم ترینشان باز آفرینی واقعیت ها را از طریق تخریب، رد وبازنویسی تاریخ، تحلیل مجدد مسائل فلسفی و ادبی ونگرش جدید برعرضه این مطالب توسط محققین،تاریخ نویسان و فیلسوفان زن و مرد در اعصار مختلف تاریخی است بررسی مجدد آثار متفکرین تاریخ بشر نشان می دهد که اکثر قریب به اتفاق افرادی که قرن ها مشعل دار تمدن و بانیان حقوق انسانها شناخته شده اند شدیداً ضد زن و مخالف هر گونه اصلاحی در وضع آنها بوده اند. ارسطو، پل مقدس، اگوستین قدیس، دکارت، هگل، که لگارد، شهوپنهاور، نیچه، کانت ودیگران هر گونه تغییر اساسی در بطن جامعه در جهت تساوی حقوق زنان با مردان راخطری جدی برای ثبات جامعه می دانستند.
فروید، پدر روانشناسی مدرن، مانند ارسطو، زنان ومردان را نا کامل می داند.
تفاوت های روان زنان ومردان را بدون در نظر گرفتن شرایط تاریخی، اجتماعی، و فرهنگی، نتیجه تفاوتهای ارگا نیک زن و مرد و در نتیجه نقص زنان می داند. به بیان دیگر، ناکارایی و محدویت نظریات فروید به صورت نقص زنان در میآید و پایه و اساس روانشناسی مدرن شود. روانکاو معروف دیگر گوستاویونگ، با وجود پذیرش دو جنبه زنی و مردی در هرانسانی، نیمه مرد را قاطع و هوشمند ونیمه زن را غیر منطقی، وابسته و آسیب پذیر و شکننده می داند. با چنین نگرشی، مکتب خاص خود را در روانشناسی ایجاد میکند که براساس آن زنان و مردان روان درمانی می شوند.
در مقابله با چنین نظریاتی، فمنیست های عصر حاضر به گروههای مختلفی تقسیم می شوند.
عده ای رد کامل تمام ارزشهای اعتباری و ذهنیت مردانه را پیشنهاد می کنند و دنیایی ساخته شده بر اساس ارزشهای مردانه، نوعی دیگر از روابط غالب ومغلوب می دانند با این تفاوت که این بارزن ها نقش غالب را برعهده دارند.
موج جدید نظریه پردازان فمنیست با اتکاء برنظریات مکتب پسا – مدرنیسم در مفهوم «خرد» و«خرد گرایی» به نحوی که از قرن هفده میلادی در جوامع غربی تا با امروز رایج شده تردید می کنند واز تقسیم دنیا به حوزه، تعقلی و غیرتعقلی خودداری می ورزند. براساس این نظریات لازم است که ذهنیت جدیدی براساس مفاهیم و تعاریف جدیدتر از«خرد» شناخته شود که جنبه های مثبت ذهنیت زنانه و مردانه، هر دو را دربرداشته باشد. در چنین نظامی بهبود نهادهای حقوقی، ایدئولوژی، حکومتی و اقتصادی بخودی خود مسائل زنان زا حل نمی کند. بلکه کل مجموعه فرهنگی شامل ارزشهای اعتباری و نظام ارزشیابی به همراه اجزاء دیگر آن نظیر مذهب و غیره می بایست تحول یابد و دیدگاه های زنانه و مردانه هر دو را دربرداشته باشد تا ترقی و تکامل به سوی جامعه ای انسانی تر امکان پذیر باشد.[1]
۲- تعاریف مطرح از فمنیسم
کمتر کسی قبول دارد که معنی اصطلاحات «فمینیسم» و«فمینیست» بدیهی است. یکی از علایم این بلاتکلیفی، تمایل به استفاده از کلمه فمینیسمها برای نشان دادن تنوع دید هایی است که فمینیستها ابراز میکنند. علامت دیگر، ترجیح دادن تعریفی حداقل یا به گفته روزالیند دلمار،تعریفی پایه ای است:
دست کم می توان گفت فمینیست کسی است که معتقد باشد زنان به دلیل جنسیت گرفتار تبعیض هستند. که نیازهای مشخص دارند که نادیده و ارضا نشده می ماند،که لازمه ارضای این نیازها تغییری اساسی در نظام اجتماعی، اقتصادی و سیاسی است.
دلمار نتیجه می گیرد: «از این حد که بگذریم، همه چیز ناگهان غامض تر می شود».1
این بدان معنی نیست که فمینیستها نمی توانند روی موضوعهای عام مورد علاقه زنان باهم کار کنند، هر چند که خواهیم دید به موضوعهایی از قبیل دستمزد مساوی، تبعیض، یا تقسیم کار در خانه از مواضعی متفاوت برخورد می کنند. علاوه براین پیچید گیهایی که دلمار به آنها اشاره می کند به خودی خود تازگی ندارد. فمینیستهای «موج اول» در قرن نوزدهم واوایل قرن بیستم، که عمدتاً به حق رای برای زنان میپرداختند، بر سر این هم که گرفتاریهای زنان را چگونه باید اصلاح کرد و مسئولیت این گرفتاریها با کیست اختلاف نظر داشتند. اما در همان حال که تمامی ایدئولوژیها پیروانی جذب می کنند که بر سر راههای رسیدن به هدفی ظاهراً مشترک اختلاف نظر دارند روش انقلابی در مقابل روش اصلاحات اجتماعی، محیط – زیست گرایان سبز تیره در مقابل سبز روشن، طرفداران ارگانیک حفظ محیط زیست در مقابل اختیارگرایان، دامنه اختلاف نظرهای کنونی در میان فمینیستهای «موج دوم» به گفته ویکی راندال، از «بحران هویت» چیزی کم ندارد.2
این بلاتکلیفی را تا حد زیادی می توان با این واقعیت توضیح داد که فمنیسم در متن سنت مکتبهای فکری موجود یا تازه پا، چه لیبرالیسم، سوسیالیسم، مارکسیسم، شگل گرفت. این موضوع دونتیجه داشت. اول، فمنیسمتها، به عنوان نمایندگان تفکر جدید و رادیکال، ناچار از جا بازکردن در هریک از این سنتها بودند. دوم، در روند این جا باز کردن، فمنیستها با مقدمات اساسی وخاص هریک از این «ایسمها» همراه شدند. بدین قرار، خط جداکننده فمینیستها از یکدیگر ناشی از همراهی خودشان با یکی از این ایدئولوژیها بود. بنایراین جا دارد که درباره تکامل فمینیستهای مشخصاً لیبرالی، سوسیالیستی یا مارکسیستی بحث کنیم.
با وجود این، آرای فمینیستی صرفاً مشتق از نظرات دیگر نیست. فمینیستها نه تها با ایدئولوژیهای موجود به داد وستد فکری پرداختند، بلکه آن ایدئولوژیها را استنطاق کردند. در این کار، شماری از مفروضات اصلی تکامل تفکر سیاسی از زمان افلاطون و ارسطو را زیر سوال کشیدند که مهم ترین شان«دوگانگی رایج» بود.1
به نظرفمنیستها تاریخ تفکر سیاسی غرب اکنده از یک رشته «تقابلهای قطبی» است که به هریک ازآنها ارزشی مثبت یا منفی اعطا می شود2 از جمله دوگانگی های عمده اینها هستند:فرهنگ – طبیعت؛ عقل –عاطفه ؛عمومی – خصوصی؛ مذکر- مونث. ردیف اول این جفتها در کنار هم گذاشته می شوند، طوری که مذکر بودن همذات با فعالیت فرهنگی و عقل گرایی قلمداد می شود که هردوی اینها در حوزه امور عمومی عمل می کنند.در مقابل،مونث بودن همراه با طبیعت ،یعنی تولید مثل و عاطفه است که به حیطه خصوصی خانه وخانواده تعلق دارد .علاوه براین چنین همذات پنداریهایی نه به عنوان معادل یا همسنخ بلکه در سلسله مراتبی ساده انگارانه ارائه می شود: خصوصیات مذکر برتر و خصوصیات مونث فروتر است. بیشتر برنامه فمینیستی معطوف به بر انداختن این دوگانگی هاست و از این روست که خصلتی مشخصاً برهم زننده می یابد.
1- موسوی، معصومه، کتاب توسعه، شماره9.
2- همان.
1- موسوی، معصومه، کتاب توسعه، شماره۹.
1- ر.ک: موسوی خوزستانی، جواد، کتاب توسعه، شماره9.
1- Rosalind Del mar what is feminism Oxford .Black well,1986 ,8.
2- Vicky Randall ̒ Feminism and political Analysis 1991,16.
1 - Diana Cool Woman in Political theory, Brighton ,Harvester wheatsheaf1988,4.
2 - Diana Cool Woman in Political theory, Brighton ,Harvester wheatsheaf1988,2.
Abstract
Feminism is one of the Social and in sight Phenomena of Contemporary era, which with Special historical Fields, has formed in its evolutional process in west and Islamic Countries has had more effect. And it has caused different visual and practical reactions.
Studying this Phenomena according to telling and writing of claimants is necessary for Islamic researchers and scientists.
In this Studying we Should be aware of historical fields, Social and insight theory, social and political movements.
This Collection Wants to provide a real and practical report from This new Phenomena.
Without any judgment it Considers Problems a bout it briefly. So abstract from articles a bout history, theory and Common receives of Pheminism with Political, Social aspects and almost Islamic has been Considered.
From Considering of history of this Phenomena to Pheminism has been done. In Continue, after looking at Creation and Forming Process in Iran With analyzing of Content of two magazines by the name Women and Women's message to Pheminism Csnter of tought in Women's ,agazins has noticed. We wish this Collection be Satisfying For who are interested in it.
Key Words, Women, Pheminism, west Iran.